ولادت فرخنده امام رضا (ع)
تاريخ : دو شنبه 11 / 9 / 1391برچسب:, | 11:15 AM | نویسنده : امید

اويان مي گويند : مادر امام موسي کاظم (ع) «حميده المصفاه» نام داشت . اين زن از برزگان عجم بود . وي کنيزي خريد که در سرزمين عرب پابه هستي گذارده و رشد و نمو کرده بود . چون حميده اين کنيز را آزمود و دريافت که او در دين و خرد از ديگر مردمان برتر و والاتر است وي را براي فرزندش امام موسي بن جعفر (ع) بر گزيد و به او گفت : فرزندم! تکتم (يکي از نامهاتي اين زن بود) کنيز است اما هرگز کنيزي بهتر و برتر از این نديده ام و ترديد ندارم که اگر او را سلاله اي باشد خداوند متعال سلاله اش را بزودي پاکيزه خواهد گردانيد . من او را به تو مي بخشم و تو را سفارش مي کنم که در حق او نيکي به جاي آوري .
راويان درباره فضل اين کنيز مي نويسند :
چون او امام رضا (ع) را بدنيا آورد نوزاد بسياري شير مي خورد و قوي بنيه بود . پس تکتم گفتم : دايه اي براي کمک به من بياوريد . به او گفته شد : مگر شير نداري؟
تکتم پاسخ داد : شير دارم اما در نماز و نيايشم خلل وارد شده و از زماني که رضا را زاده ام از نماز و عباداتم کاسته شده است.( بحار الانوار، ج 49، ص 5)
تاريخ نگاران نامهاي متعددي براي مادر امام رضا (ع) ذکر کرده اند شايد به اين خاطر يک کنيز در نزد هر مولايي به نامي ديگر خوانده مي شده است . نامهايي که براي ايشان ذکر کرده اند عبارتند از :
نجمه ، اروي ، سکن ، سمان ، تکتم و طاهره . اما مشهورترين نام وي تکتم بوده و پس از متولد شدن امام به نامهاي طاهره و ام البنين نيز خوانده شده است .
در سال 148 هـ .ق و در روز يازدهم ذي القعده الحرام امام رضا ديده به جهان گشود و بيت رسالت را موجي از سرور و شادي فرا گرفت .
 


تکتم مادر آن حضرت مي گويد :


چون به نطفه فرزندم علي باردار شدم سنگيني حمل را احساس نکردم و در خواب آهنگ تسبيح و تهليل و ستايش را از درون شکمم مي شنيدم اين امر موجب بيم و هراس من مي شد . چون بيدار مي شدم هيچ صدايي به گوشم نمي خورد . هنگامي که نوزاد متولد شد بر زمين افتاد و دستهايش را روي زمين قرار داد و سرش را به سوي آسمان بلند کرد و لبانش را جنباند چنان گويي حرف مي زد . در اين هنگام پدرش امام موسي بن جعفر (ع) به سويم آمد و گفت: اي نجمه ! کرامت پروردگارات بر تو مبارک باد !


من نوزاد را در جامه اي سپيد پيچيده به دست امام دادم و آن حضرت در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و آب فرات خواست و از آن به کام کودک ماليد و سپس او را به من بازگرداند و گفت : او را بگيرد که او بقيه الله در زمين است.( بحارالانوار، ج 49، ص 9)



امام موسي بن جعفر (ع) از همان اول لقب «رضا» و کنيه «ابوالحسن» را براي اين نوزاد برگزيد . امام بسيار اين کودک را دوست مي داشت . مفضل بن عمر و در روايتي در اين باره مي گويد :


«نزد حضرت موسي کاظم رفتم . علي فرزند آن امام در دامانش نشسته بود و امام او را مي بوسيد و زبانش را مي مکيد . کودک را بر دوشش مي گذارد و در آغوشش مي گرفت و مي فرمود :


پدرم فدايت! تو چه خوشبويي و چه پاکيزه خويي و داراي چه فضل تابان و درخشنده اي!


عرض کردم : فدايت شوم! در قلب من نسبت به اين کودک محبتي افتاده است که براي هيچ کس جز شما اين محبت نيست!


پس امام به من فرمود :


«اي مفضل! او در نظر من همچون من در نظر پدرم مي باشد . (ذريه بعضها من بعض و الله سميع عليم).


مفضل می گويد : پرسيدم : آيا اين کودک پس از شما صاحب مقام پيشوايي است؟


فرمود : «آري. هر که او را فرمان برد هدايت يافته و آن که نافرماني اش کند کفر ورزيده است.» ( بحارالانوار، ج 49، ص 21)


بدين سان اين کودک در سايه پدرش پرورش يافت و امام موسي کاظم (ع) او را به آداب امامت تزکيه داد و اسرار امامت را بدو آموخت و گنجينه هاي نهفته نبوت را بر وي آشکار کرد .


مطابق آنچه در حديثي آمده است امام مي فرمود :


«علي پسرم بزرگ ترين فرزند من است و سخنانم را شنواتر . و فرمانهايم را مطيع تر . با من در کتاب جفر و جامعه که جز پيامبر يا وصي پيامبر در آنها نمي نگرد نگاه مي کند».( بحارالانوار، ج 49، ص 21)


 

 چنين پيداست که آن حضرت در حيات پدر بزرگوارش به اداره برخي از امور شيعه به نيابت از پدرش مي پرداخته است . شايد حديث زير حاکي از همين نکته باشد .


زياد بن مروان قندي مي گويد :


بر ابو ابراهيم (امام موسي بن جعفر) داخل شدم . فرزندش علي نيز در نزد او بود . حضرت به من فرمود:


«اي زياد! اين (امام رضا) مکتوبش مکتوب من گفتارش گفتار من فرستاده اش فرستاده من است و هر آنچه مي گويد سخن ، سخن اوست»


امام موسي کاظم درباره فضايل فرزندش امام رضا و اينکه او جانشين و پيشواي امت است فراوان سخن گفته تا آنجا که اين پرسش در ذهن ايجاد مي شود که حکمت اين همه تعريف و تاکيد چه بوده است؟


شايد يکي از عواملي که ما را به فهم اين حکمت ياري مي کند شرايط بسيار دشوار سياسي زمان آن امام باشد بطوري که تقيه در شديدترين حالت اعمال مي شد و اهل بيت از جايي به جاي ديگر رانده مي شدند.


هارون الرشيد اصحاب و انصار اهل بيت را از دياري به ديار ديگر مي فرستاد و آنها را بشهادت مي رساند و امام موسي کاظم به فرمان هارون از زنداني به زندان ديگر منتقل مي شد .


بنابراين در چنين شرايطي امکان تفرقه و پراکندگي شيعه پس از وفات موسي بن جعفر اين حکمت را اقتضا مي کرد که آن حضرت بر ولايت امام رضا پس از خود بيشتر تاکيد کند .


اصحاب نيز به سهم خود از احتمال شهادت امام موسي بن جعفر (ع) و نشناختن پيشواي پس از وي بسيار بيمناک بودند . که مي توان از احاديث زير به روشني اين مسئله را دريافت :


يزيد بن سليط زيدي گويد :


با امام موسي بن جعفر ديدار کردم و به آن حضرت عرض کردم :


مرا از امام پس از خود آگاه کن چنان که پدرت ما را از امامت تو آگاه کرد .


امام پاسخ داد :


«پدر من در دوره اي غير از اين دوره مي زيست!»


عرض کردم : هر که از اين وضع که براي شما پيش آمده خشنود است نفرين خداوند بر او باد.


پس امام خنديد و فرمود :


تو را آگاه مي کنم .


«اي ابو عماره! من از خانه ام بيرون شدم و در ظاهر به فرزندانم وصيت کردم و آنان را با علي فرزندم شريک ساختم اما در نهان فرزندم را تنها به اين وصيت اختصاص دادم».( بحارالانوار، ج 49، ص 11)


علي بن عبدالله هاشمي مي گويد :


در کنار مزار رسول خدا (ص) بودم که حضرت موسي بن جعفر در حالي که دست فرزندش علي را در دست خود گرفته بود به سوي ما آمد و پرسيد :


آيا مي دانيد من کيستم ؟  


گفتيم : تو مولا و بزرگ ما هستي.


فرمود : مرا به نام و نسب بخوانيد .


گفتيم : شما موسي بن جعفر هستي .


فرمود : چه کسي همراه من است؟


گفتيم : او علي پسر موسي بن جعفر است .


فرمود : پس گواه باشيد که او در زمان حيات من وکيلم و پس از آن که از دنيا رفتم جانشين من است. ( بحارالانوار، ج 49، ص 15)


امام موسي کاظم از تمام وسايل موجود براي بيان امامت امام رضا استفاده کرد . مثلا نامه اي در اين باره نگاشت و شصت تن از سران مدينه را بر آن گواه گرفت. ( بحارالانوار، ج 49، ص 17)


آن حضرت در دوران حيات خويش کارها را به امام رضا ارجاع مي داد . چنان که يک بار او را به بصره فرستاد تا نامه هايي به عبدالله بن وحوم تحويل دهد و به عبدالله نيز دستور داد که پاسخ نامه ها را دست فرزندش رضا در مدينه بسپارد. ( بحارالانوار، ج 49، ص 16)


همچنين وي دربصره الواحي نگاشت و آن را به شيعيان بصري خويش سپرد . در اين الواح نوشته شده بود :


«وصيت من به بزرگترين فرزند من است». (بحارالانوار، ج 49، ص 19)


آن حضرت برخي از حقوقي را که نزد او مي آورند مي گرفت و برخي ديگر را باقي مي گذاشت تا به جانشينش پس از او پرداخت شود . در واقع امام کاظم با اين کار مي خواست نشانه اي آشکار براي جانشين پس از خود باقي گذارد چنان که اين کار را با داوود بن زربي انجام داد.


چنين اقداماتي برغم شرايط دشوار سياسي انجام مي شد که امام در زمان حيات پدر خويش با آن مواجه بود و اين شرايط امام کاظم را وامي داشت تا سيماي امامت را پس از خود از ترديدها و دو دليها دور نگه دارد .


اين نکته از وصيت آن حضرت به فرزند برومندش بخوبي آشکار مي شود . امام موسي کاظم در اين وصيت خطاب به فرزندش فرموده بود تا زماني که هارون الرشيد زنده است سکوت پيشه کند و چون هارون از دنيا رفت لب به گفتار حق بگشايد .


از سوي ديگر در چنين شرايط توان فرسايي که شيعيان در دوران طاغوت بغداد هارون الرشيد با آن مواجه بودند امکان داشت خرافاتي که به هنگانم شدت گرفتن بحرانها از بازار گرمي برخوردار است انتشار يابد . چه بسا برخي از جريانهاي سياسي براي رسيدن به اهدافي معين در پس انتشار چنين خرافاتي دست داشته اند . بنابراين امام کاظم براي جلوگيري از اين خرافات بدين روشني و صراحت امامت فرزندش امام رضا را بيان مي کند .


اگر چه مساله غيبت امام کاظم مدت زيادي باعث رواج شايعاتي شد و دستهاي خائن با همکاري دستهاي جاهل به اين شايعات دامن زدند و گفتند که امام کاظم نمرده و او مهدي اين امت است و بر امام هفتم توقف کردند و مشهور به «واقفيه» شدند ديري نگذشت که اين توطئه بر ملا و معلوم شد که يکي از عوامل بي اثر بودن اين شايعات تاکيد امام کاظم بر شناساندن جانشين واقعي اش امام رضا به شيعيان بوده است .



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • دانلود فیلم